ronika مهدکودکی شدن رونیکا
سلام عزیز دلم ،،دختر خوشکلم،،،بازم مثل همیشه مامانو ببخش ،،بازم دیر اومدم واسه نوشتن خاطراتت عزیزتر دلم،،مامانی بلاخره با خودم کنار اومدم واسه گذاشتن توی مهد کودک،،،مهدکودک عالی ی عالمه درخت داره ،،مدیر خوب،،،پارک ،،،،خلاصه از نظر فضا عالیه مامان پسندیده ،،،روز اول که گذاشتم و رفتم ،،همش به تو فک میکروم،،،لحظه به لحظه رفتم شرکت پیش بابا ،،،خیلی زود اومدم دنبالت اما از مامان دلخور شده بودی،،،تا صدای مامانو شنیدی با توپ پر اومد دعوا و گریه،،،بعدشم که بابا رفت مسافرت رفتیم خونه مامان جون...4 روز نرفتی مهد کودک..امروزم که بردم نگذاشت تون بخورم ،،همش استرس داشتی که ننه دوباره دها...
نویسنده :
فاطیما
1:10