رونیکارونیکا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

رونیکا انرژی مثبت مامان و باباش

بابا عمار مامان ماطی رونیکا و کیاشا

ronika مهدکودکی شدن رونیکا

سلام عزیز دلم ،،دختر خوشکلم،،،بازم مثل همیشه مامانو ببخش ،،بازم دیر اومدم واسه نوشتن خاطراتت عزیزتر دلم،،مامانی بلاخره با خودم کنار اومدم واسه  گذاشتن توی مهد کودک،،،مهدکودک  عالی  ی عالمه درخت داره ،،مدیر خوب،،،پارک  ،،،،خلاصه از نظر فضا عالیه مامان پسندیده ،،،روز اول که گذاشتم و  رفتم  ،،همش به تو فک میکروم،،،لحظه به لحظه رفتم شرکت پیش بابا ،،،خیلی زود اومدم  دنبالت اما از مامان دلخور شده بودی،،،تا صدای مامانو شنیدی  با توپ پر اومد   دعوا و گریه،،،بعدشم که بابا  رفت مسافرت رفتیم خونه مامان  جون...4 روز نرفتی مهد کودک..امروزم که بردم نگذاشت تون بخورم ،،همش استرس داشتی که ننه دوباره دها...
12 مهر 1394

ronika مهدکودکی شدن رونیکا

سلام عزیز دلم ،،دختر خوشکلم،،،بازم مثل همیشه مامانو ببخش ،،بازم دیر اومدم واسه نوشتن خاطراتت عزیزتر دلم،،مامانی بلاخره با خودم کنار اومدم واسه  گذاشتن توی مهد کودک،،،مهدکودک  عالی  ی عالمه درخت داره ،،مدیر خوب،،،پارک  ،،،،خلاصه از نظر فضا عالیه مامان پسندیده ،،،روز اول که گذاشتم و  رفتم  ،،همش به تو فک میکروم،،،لحظه به لحظه رفتم شرکت پیش بابا ،،،خیلی زود اومدم  دنبالت اما از مامان دلخور شده بودی،،،تا صدای مامانو شنیدی  با توپ پر اومد   دعوا و گریه،،،بعدشم که بابا  رفت مسافرت رفتیم خونه مامان  جون...4 روز نرفتی مهد کودک..امروزم که بردم نگذاشت تون بخورم ،،همش استرس داشتی که ننه دوباره دها...
12 مهر 1394

اولین شب جدای من و رونیکا

رونیکا عشق من  امشب اولین شبیه که از مامان جدا شدی رفتی تو اتاق خودت  عروسکتو بغل کردی  و خوابیدی . چندین بار  اومدم پیشت اما  هر بار گفتی مامان برو  تو اتاق خودت  پیش بابا ...بابا عمار تنهاست... عمار هم هی میگه   برو ببین  داره چکار میکنه ...ازش  پرسیدم چه حالی داری  ازمون جدا شده  ی جوریه انگار  ی  حال  عجبیه ..میگه هم خوشحالم و هم  نگرانشم... مامانی  میدونی دارم به چی  فک میکنم به این که  من  چجوری تورو  شوهرت بدم خیلی سخته عزیززم   امشب ی جورایی این  حسو دارم  انگار ی تکه بزرگمو ازم جدا  کر...
29 تير 1394

نفس کوچولوووووو خونه مااااااااااا ..تولدت مبادچرک 120 ساله بشی

سلااام  عشق کوچولو مامان نفس  مامان عشق مامان عزیزم  تپلی مامان امسال تولدت قربونت برم قربون  چشمات برم همش  یه ریز میگفتی کیک قزمز میخواام نمیتونم عزیزم   عکس  کیکتدچو بزارم اینجا  بلد نیست مامانی لباس  پف  پفی  لباس عروس  قرمز پوشیدی  ، نمیدونی چقدر خوشکل شده بودی عین فرشتها  عین  عروسک کوکی مامانی  عزیزم نمیدونم کی چه زمانی اینهارو که مامان واست میتویسه میخونی  اما مثل همیشه ارزو میکنم  سالم ، دل خوش، باشی فدات بشم من  رونیکا عزیز دل مامان   خیلی دوست دارم وابستگی این  دنیا  اول بابا   بعد تویی  رونیک...
2 اسفند 1393

رونیکا هیئتی شده

عزیز مامانی  قربونت  برم امشب بردمت  هیئت ..عزیزم اینقدر  هیجان  زده بودی  که  نگو... قربونت  برم آرزوی بهترینهارو  دارم واسه دختر   خوشکلم قربونت برم  هنوز   میسنک  ..پسونک  میخوری رنگ  صورتیم    باید باشه عشق رنگ  قرمزی  حرف گوش کنی اما  خیلی  لجبازی  عزیزم.. دلبندم    خوشکلم نفسم مامانم دختر گلم  عزیزم  چهار سال پیش  چقدر از امام  حسین میخواستم  تورو  و حالا امسال تو  امام  حسینو از  من  میخواستی   قربون  خداییت..بزرگیت برم   ای او...
10 آبان 1393

رونیکا لجباز یه دنده حرف گوش نکن

عزیزم دختر  نازم مامانی امروز  دوسالو  هفت ماهو  14  روزته  قربونت برم  الان ساعت 1..11 هست  خودت  پسونک  تو دهن  خوابیدی دست چپ مامانی بابا هم دست راستمه  خیلی اذیت میکنی   جدیدا به  بدها  حساس  شدی  میری  دهن  همه رو  بو  میکنی  میگه  چی  خوردی? قربونت برم  مامان عین  عروسکی  ناز  ملوس  تپلی  قربونت برم من   همش میگی مامان  بریم  پات..یعنی پارک...خیلی حساس  شدی بهم  همش  دنبال  سرمی  ولم  نمیکنی عاشق  پیتزایی ..ساندویچ... سیبزمین...
9 مهر 1393

mnoo bebakhsh mamaniii

سلام عزیز دلم فدات بشم قربونت برم عزیزم.... رونیکا:نفس مامان عشق مامان وبابا قربونت برم مدتها هس ننوشتم واست منو ببخش قربونت برم الان ساعت3:35 هست ومن بیدارم قربونت برم مامانی...خیلی وروجک شدی همشدر حال لباس عوص کردن و لباس کثیف کردنی قربونت برم تقریبا یک هفته هست که دیگه پوشکت نمیکنم موقع خواب  اخرین روزی که پوشکت کردم با قیافه حق به جانب صب بیدار شدی گفتی بازم پوشک کردی مامان اره...اره... من دیگه بزرگ شدم ...قربونت برم من به من که میگی مامان باطعاشق پاستیل قبلی به زبان خودت یعنی قلبی هستی  به اسخون میگی اسنخنوس  عاشق  پارک  وبه قول خودت پارت هستی هشق تونلی....عاشق اهنگی...تقریبا تمام انگهارو میخون...
11 مرداد 1393

تولد دوسالگی دخترم

مامان جون نمیدونی چقدر دوست دارم وقتی به این فکر کنم که یه لحطه نباشی میخوام دنیا نباشه تو همه هستی منو بابایی قربونت برم اندازه تمام موجودات روی زمین دوست دارم عزیزم تولد امسالتو توی خونه گرفتیم خوش  گدشت اما یه مقدارسرما خوردگی داشتی به مامان نسترن گفتم با خاله ها زود تر از بقیه بیان کمکم کنن خاله زهرا از یه شب قبل از تولدت اومده بود خونمون که کمکم کنه خیلی مهربونه دعش کن زود زود ازدواج کنه با اونی که دلش میخاد وقتی در مودش فکر میکنم تمام وجودم بعص میشه اخه خیلی دوسش دارم خیلی مطلومه خدا خیرش بده وقتی با بابا رفته بودیم کیکتو بگیریم یه حس عریبی داشتم حس افتخار ..ترس از ایندت...نگرانی برای ایندت...وهمین طور قرور واسه اینکه دخترم دوسا...
28 بهمن 1392

ونیکا بیستو سه ماهه شده عزیزم

عزیزم کلی واسط نوشتم همش پریداخی اشکال خداره بتزم مینویسم واسط امروز تولد مامان بود مامان سیسال عز عمرش گذشت سی ساله شد مامان باتیت نینی سمیه هم سه روزه شده فردا واکسن دعره اسمشو نمیدونم عزیزم خیلی بامزه حرف میزنی همش تکیه کلامت شده کریکا یعنی رونیکا هههههههههه همه هم همینجوری صدات میکنن همش میگی کریکا ببینه کریکا میخوات کریکا بخوره و............. عزیزم دیگه ماشالا بزرگ شدی عزیزم هزار ماشالا بعضی وقتا خیلی دلم واسه حاملگیم ...نوزادیتو.... تنگ میشه وبعضی وقتهای دیگه دوست دارم زود هر بزرگ شی عزیزم  الا ساعت دو ..ربع بامداده  قدت هشتادوپنج ماشالا وزنت پانزده سیصد معشالا البته تقریبا دوکیلو وزن کم کردی به خاطر مری...
21 دی 1392