رونیکارونیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

رونیکا انرژی مثبت مامان و باباش

بابا عمار مامان ماطی رونیکا و کیاشا

خدا حافظی رونیکا با پستونک

عزیزم دختر خوبم بالاخره پستونک ترک کردی  زیاد سخت نبود اما واقعا وقتش بود البته یک هفته ای هست که ترکش کردیشب اول خیلی بیتابی بودی. بدنت درد  گرفته بود. کلی ماساژ دادم که خوابت برد،چندین بار از خواب بیدار شدی بهانه گرفتی، جالب آینه که یک پسونکش ست دوتای بابا واست خریده بود تحمل کردم بهت ندادم، ی نکته خیلی مهم این بود که بابا عمار گریه مرد اشک ریخت اخه اصلا دلش نمیخواستم ترک کنی پسونکش خوردنت،همش به من گفت. تو. باعث شدی پشت فرمان نزدیکان. دروازه قرآن بودیم در راه برگشت از خونه مامان جون اشک توی چشماشو  جمع شد گفت ی دوره و مرحله زیبا و دوست داشتنی رونیکا ازش گرفتی دوسش داشتم پسونکش میخورد دیگه برای همیشه تمام شد.دلم ناراحت شد ...
20 خرداد 1395

ی کوچولو دلم گرفته امشب

سلام عزیزم مامانی امشب دلم. گرفته، میدونی چیه،زمان خیلی سریع میگذره به سرعت. بااااد،امشب مامان نسترن بودیم،نمیدونم چرااا ترس از دست دادنشان امشب تمام وجودم گرفته،ی جورای  دلم خیلی غم داره،مامان دوست داره ی نینی دیگه بیاره اما به تازگی متوجه شدم که باید واسه تیروییدمه دارو بخورم یکم باید صب کنم،به خدای که تورو بهم داد ایمان دارم،همش دارم با خودم زمزمه میکنم اونایی که رفتن اونایی که دیگه نیستن اونایی که هستن و اونایی که میزان و ما نیستیم،نمیدونم چرا امشب اینجوری فکر دور سرمه،خدا بخیر بگذرون  امین، خوب. مامانی خیلی سر سخت و لجباز شدی  کنترل کردن خیلی سخت شده، اهان جدیدا میزارمش مهد کودک ساعتی و خودم میرم باشگاه تو فکر کم...
26 ارديبهشت 1395

رونیکا دخترم

دتر عزیزززم رونیکا امروز مامان خیلی ناراحتم زیادبعضی مسائل تو زندگی پیش میاد که نه دوا داره. نه درمان.امروز  بعد از کلی اصرار. راز بابا فهمیدم مه ای کاش نمیفهمهدلم خیلی گرفته خیلی ناراحتم اینقدر که دارما بغض می نویسم به بابا عمار قسم خوردم به کسی نام به جون تو قسم خوردم که ایکاش میشد گفت یکم سبک شم.اینو با تمام وجود بهت میگم بهترین بابا دنیا. خدا. بهت داده قدرش بدون،من عاشقانه دوسش دارمبعضی مسائل هست آدم زره زره از. داخل میخورههمیشه سعی کن  ناراحتیهاتو به قلم و دفترت بگی،آگه مامان نبود کنارتچون عجیب آدم. اروم میکنه عج یب راز داره کاش میشد سبک شم اروووم شم دلم. عینهو سیرو سرکه داره میجوشد نمیتونم کاری کنم کاش الان ...
23 اسفند 1394

تولد چهار سالگی رونیکا

سلام عشقم  نفسم عمرم عزیزم امسال. تولدت. با. عقد خاله یکی شد قربونت برم لباس عروس واست گرفتم کلی تو مجلس خاله رقصیدیم و شادی کردی. الان کنارمی داری اذیت میکنی جدیدا. بایید صدا همه عروسکها واست دارم بعدا باهاش ارتباط. برقرار میکنی ی جوری که انگار واقعا عروسکی داره باهات صحبت میکنه. مجبور شدم شب 29بهمن. تولدت بگیرمدکلی خسته شدم خاله مریم و خاله زهرا اومدن خونمون شب قبلش کلی کمکم مردن اما بابادعمارتدخیلی  اذیتم ک ر د نمیخوام ناراحتت کن اما. خیلی دلمو شوند. خیلی ناراحتم کرد اما میگذره. اخلاقش از وقتی که عمو عبدداومده. خیلی بد شده کلی بهم استرس داده. همش میخواست که. نیااد و این منو. ناراحتم میکرد...
30 بهمن 1394

ronika مهدکودکی شدن رونیکا

سلام عزیز دلم ،،دختر خوشکلم،،،بازم مثل همیشه مامانو ببخش ،،بازم دیر اومدم واسه نوشتن خاطراتت عزیزتر دلم،،مامانی بلاخره با خودم کنار اومدم واسه  گذاشتن توی مهد کودک،،،مهدکودک  عالی  ی عالمه درخت داره ،،مدیر خوب،،،پارک  ،،،،خلاصه از نظر فضا عالیه مامان پسندیده ،،،روز اول که گذاشتم و  رفتم  ،،همش به تو فک میکروم،،،لحظه به لحظه رفتم شرکت پیش بابا ،،،خیلی زود اومدم  دنبالت اما از مامان دلخور شده بودی،،،تا صدای مامانو شنیدی  با توپ پر اومد   دعوا و گریه،،،بعدشم که بابا  رفت مسافرت رفتیم خونه مامان  جون...4 روز نرفتی مهد کودک..امروزم که بردم نگذاشت تون بخورم ،،همش استرس داشتی که ننه دوباره دها...
12 مهر 1394

ronika مهدکودکی شدن رونیکا

سلام عزیز دلم ،،دختر خوشکلم،،،بازم مثل همیشه مامانو ببخش ،،بازم دیر اومدم واسه نوشتن خاطراتت عزیزتر دلم،،مامانی بلاخره با خودم کنار اومدم واسه  گذاشتن توی مهد کودک،،،مهدکودک  عالی  ی عالمه درخت داره ،،مدیر خوب،،،پارک  ،،،،خلاصه از نظر فضا عالیه مامان پسندیده ،،،روز اول که گذاشتم و  رفتم  ،،همش به تو فک میکروم،،،لحظه به لحظه رفتم شرکت پیش بابا ،،،خیلی زود اومدم  دنبالت اما از مامان دلخور شده بودی،،،تا صدای مامانو شنیدی  با توپ پر اومد   دعوا و گریه،،،بعدشم که بابا  رفت مسافرت رفتیم خونه مامان  جون...4 روز نرفتی مهد کودک..امروزم که بردم نگذاشت تون بخورم ،،همش استرس داشتی که ننه دوباره دها...
12 مهر 1394

اولین شب جدای من و رونیکا

رونیکا عشق من  امشب اولین شبیه که از مامان جدا شدی رفتی تو اتاق خودت  عروسکتو بغل کردی  و خوابیدی . چندین بار  اومدم پیشت اما  هر بار گفتی مامان برو  تو اتاق خودت  پیش بابا ...بابا عمار تنهاست... عمار هم هی میگه   برو ببین  داره چکار میکنه ...ازش  پرسیدم چه حالی داری  ازمون جدا شده  ی جوریه انگار  ی  حال  عجبیه ..میگه هم خوشحالم و هم  نگرانشم... مامانی  میدونی دارم به چی  فک میکنم به این که  من  چجوری تورو  شوهرت بدم خیلی سخته عزیززم   امشب ی جورایی این  حسو دارم  انگار ی تکه بزرگمو ازم جدا  کر...
29 تير 1394

نفس کوچولوووووو خونه مااااااااااا ..تولدت مبادچرک 120 ساله بشی

سلااام  عشق کوچولو مامان نفس  مامان عشق مامان عزیزم  تپلی مامان امسال تولدت قربونت برم قربون  چشمات برم همش  یه ریز میگفتی کیک قزمز میخواام نمیتونم عزیزم   عکس  کیکتدچو بزارم اینجا  بلد نیست مامانی لباس  پف  پفی  لباس عروس  قرمز پوشیدی  ، نمیدونی چقدر خوشکل شده بودی عین فرشتها  عین  عروسک کوکی مامانی  عزیزم نمیدونم کی چه زمانی اینهارو که مامان واست میتویسه میخونی  اما مثل همیشه ارزو میکنم  سالم ، دل خوش، باشی فدات بشم من  رونیکا عزیز دل مامان   خیلی دوست دارم وابستگی این  دنیا  اول بابا   بعد تویی  رونیک...
2 اسفند 1393

رونیکا هیئتی شده

عزیز مامانی  قربونت  برم امشب بردمت  هیئت ..عزیزم اینقدر  هیجان  زده بودی  که  نگو... قربونت  برم آرزوی بهترینهارو  دارم واسه دختر   خوشکلم قربونت برم  هنوز   میسنک  ..پسونک  میخوری رنگ  صورتیم    باید باشه عشق رنگ  قرمزی  حرف گوش کنی اما  خیلی  لجبازی  عزیزم.. دلبندم    خوشکلم نفسم مامانم دختر گلم  عزیزم  چهار سال پیش  چقدر از امام  حسین میخواستم  تورو  و حالا امسال تو  امام  حسینو از  من  میخواستی   قربون  خداییت..بزرگیت برم   ای او...
10 آبان 1393

رونیکا لجباز یه دنده حرف گوش نکن

عزیزم دختر  نازم مامانی امروز  دوسالو  هفت ماهو  14  روزته  قربونت برم  الان ساعت 1..11 هست  خودت  پسونک  تو دهن  خوابیدی دست چپ مامانی بابا هم دست راستمه  خیلی اذیت میکنی   جدیدا به  بدها  حساس  شدی  میری  دهن  همه رو  بو  میکنی  میگه  چی  خوردی? قربونت برم  مامان عین  عروسکی  ناز  ملوس  تپلی  قربونت برم من   همش میگی مامان  بریم  پات..یعنی پارک...خیلی حساس  شدی بهم  همش  دنبال  سرمی  ولم  نمیکنی عاشق  پیتزایی ..ساندویچ... سیبزمین...
9 مهر 1393