چقدر دلم برای. نوشتن تنگ شده
هی عمر
هی. روزها
هی ساعتها
نمیدونم چرا. اما
الان که بعد از متدها اومدم اینجا
هس. میکنم. که. ثانیه عمر. ساعت هامو ازم دزدیدن
اخه اینقدر. تند تند گذشته هی هییییی خدا. تمام وجودم. پر حسرته
دخترم. قسگنم. نزدیکه دیگه که امانتتو بهت بدم. این وبلاگی که تپش پر. لحظه هست پر احساسه پر از. تپشه. جونم. عاشقان خیلی زیاد. نفسمی. بزرگ شدی خانم شدی. زمانی که برات مینوشتم اغلب اوقات شب. و آخر شب بوده. کیاشا. بزرگ شده غر فرو. دوستاتون نفسهامین خیلی دوستمون دارم ی روزی. باورم نمیشود. روزی برسه که با بابا. بمونم. و لطف خدا سامان شد. عشقم شد. ازدواج کردیم. زندگی کردیم. باورم نمیشود. بچه دار شدم لطف. خدا باز سامان سد. خیلی. دلم برای. بابام. تنگ شده. یا. حرفش افتادم. ماهی که. خدا. تورم بهم داد و نمیدونستم. که. اومدیتو دلم. اما. بابا کرامت. حست کرده بود چقدر خوشحال. بود. از. داشتند که. خودشان نمیدونست. چقدر زمان زود میگذره. خیلی. دوست. دارم بابایی عزیز اسمانیم
وتو اومدی تو دلم. بابام همش بهت. میگفت. نقطه. وحالا. ۱۳ سال. گذشته به همین کوتاهی. و مشغولیتی ۴ ساله. که. ندارمش
کیاشا. اومد و بابا جون چقدر دویش داشت و. عمر. بابا کرامت کوتاه.
دوست دارم همیشه بابا
اگر الان بودی. تازه. ۶۴ سالت. میرود
هی هی🫶🏼🫶🏼🫶🏼😿😿😿🤧🤧🤧🤧🤧