رونیکارونیکا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

رونیکا انرژی مثبت مامان و باباش

بابا عمار مامان ماطی رونیکا و کیاشا

روزهای قشنگ انتظار کوچولو دومی

دختر قشگنم دندون اسیابیت مبارک عزیز مامان خیلز لحظه شماری میکنی واسه داداشیت خیلی اصرار داری اسمشو سبحان بزاریم راستشو بخای خیلی این اسمو دوست داشتم خیلی و جالب اینجاست که اسم انتخابی خدت بود اگه پسر بودی قبل از از اینکه جنسیتتو توی شکمم بدونم و این واقعا جالبه واسم که اینقدر این اسمو دوست داری اما بابا اصرار داره کیاشا باشه مک اسم محمد علی انتخاب کردم که بابا رد کرده اما عزیز دلم نظر کردم دو هفته ۱۴ روز محمد علی صداش کنم ایشالا که صحیح و سالم باشه الهی امین🤗 و جالبر اینجاست که ایشالا داداش روز ۱۴ اذر مصادف با تولد حضرت محمد ص به دنیا میاد و روزی که حامله شدم ماه رجب ماه تولد حضرت علی بود اینهارو من به فال نیک مزگیرم و از خد...
1 آذر 1396

بدون عنوان

دخترم این وولین کتابت بود با هم نوشتیم رنگ کردیم و عکسشو گرفتم بماند یادگار البته به اصرار بابایی...
22 آبان 1396

پسر خشکلم با این تکون تکونهات توی دلم امیدمی

چند هفته دیگه به تولدت مونده عزیزم تقریبا خریداتو کردیگ کیف بیمارستانو هم اماده کردم مامان جون نسترن واست پتو تشک بالشتو ملاف کرده و دوخته عزیزم رونیکا خواهرت همش دوست داره بخابه توی رختخاب تو عزیزم هنوز نمیدونم اسمت چیه یا کیاشا مهرانیک نمیدونم واقعا اسمت چیه هگش حس میکنم البته زبونم لال شه که تا اخر نمیکشم و واست خدایی نکرده اتفاقی بیفته اگا اینا از دوست داشتن زیادیته قربوگت برم داری میایی که ی امید و ی دلبستگی دنیایی دیگه پیدا کنم دوست دارم هنوز نیومده دکتر ۴ روز پیش بهم گفت که احتمالا پنج هفته دیگه بدکیا میایی میخام تا اخرین لحظه نگهت دارم که حسابی سالم و تمام کمال اماده به دنیا امدنت باشی عزیزم
8 آبان 1396

بدون عنوان

امشب با کلی انرژی زیاد رفتیم واسه دختر قشنگم بخاری انگری بردز خریدیم بعد شام خوردیم و بعد گل انتخاب کدی وقتی داشتیم گل کاری میکردیم بی صدا روی صندلیهای تراس دراز کشیده بودی بهت گفتم گلهای قشنگو واسه تراس تو کاشتیم وقتی میخای مشق بنویسی نقاشی بکشی منظره گلها رو ببینی ی دفعه بلند شدی بری مشقهاتو بنویسی کار من و بابا یکم طول کشید گل کاشتن و تمیز کاری پایانیش وقتی اومدم بیام پیشت توی اتاقت با یک صحنه زیبا و کم نظیر موامه شدم پشت میز تحیریت در حالت کشیدن نقاشی خرگوشی که با گوشهاش به بند لباس اویزون بود کشیده بودی و خابت برده بود این صحنه جز خاطراتیه که کم پیش میاد ازتو و کم دیده میشه و حتما در خاطرم میمونه از بابا درخواست کردم بیاد و ا...
26 مهر 1396

بدون عنوان

دختر قشنگ رونیکا امروز روز14مهر ساعت یک دو دقیقه هیت همین الان خابت برد نفسم نمیدونم چقدر. ناز و معصوم و خوردنی میشی تو لباسهایی فرم پیش دبستانی همش تو مربع فکر میری هر روز بخاطر که اذیت میکنی هفته پیش رفتم داداشی دیدم خدارو شکر همه چیزش خپب بود به امید خدا. چیزی دیگه نمونه امروز با خاله زهرا گله رفتیم ی مقدار خرید کردیم واسش لباس و اینجور چیزها،شما و بابا رفتین استخر و گویا کلی بهتون خوش گذشته بوده،تقریبا بی حساب پیش. نه هفته دیگه داداشی به دنیا میاد هنوز واسش اسم نزاشتم من نیت کردم. محمد علی گذاشتم اما بابا زیاد موافق نیست تو اسمشو سبحان گذاشتی نفسم اسمی کهماواسه تپ آگه پسر بودی انتخاب کرده بودیم که خدارو هزاران بار برای وجود نازنین ...
14 مهر 1396